چشش!@!
نوشته شده توسط : امین

چندین سال پیش، دختری نابینا زندگی می کرد که به خاطر نابینا بودن

از خویش متنفر بود . او از همه نفرت داشت الا نامزدش . روزی دختر

رو به پسر گفت که اگر روزی بتواند دنیا را ببیند، آن روز روز ازدواجشان

خواهد بود.تا اینکه سر انجام شانس به او روی آوردو شخصی حاضر

شدتا یک جفت چشم به دختر اهدا کند.آنگاه بود که توانست همه چیز

،از جمله نامزدش را ببیند.پسر شادمانه از دختر پرسید

آیا زمان ازدواج ما فرا رسیده ؟

دختر وقتی که دید پسر نابینا است ، شکه شد
بنابراین در پاسخ گفت :"من نمیتوم باهات ازدواج کنم ، اخه تو نابینایی."پسر

در حالی که به پهنای صورتش اشک میریخت ،سرش را پایین انداخت واز کنار تخت دور شد

.بعد رو به سوی دختر کرد وگفت :بسیا خوب ، فقط ازت خواهش میکنم

" مراقب چشمان من باشی"

 





:: موضوعات مرتبط: خواستم که شیدات کنم , ,
:: بازدید از این مطلب : 528
|
امتیاز مطلب : 306
|
تعداد امتیازدهندگان : 102
|
مجموع امتیاز : 102
تاریخ انتشار : 5 اسفند 1388 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: